قطب شمال
اداره پست
رفتن به اداره پست،شاید یکی از مشغولیات مردم اینجا باشد...ساعت ۳ بعداز ظهر همه در اداره پست ازدحام کرده اند،تا صندوق پستی خود را با ز کنند...اداره پست مکانی است،که همه درآنجا صندوق دارند...حدس می زنم،بین ۵۰۰ الی ۷۰۰ نفر این منطقه جمعیت داشته باشد...من نیز برای پیاده روی بعدازظهر به اداره پست می روم....منتظر نامه ای نیس...تم،اما برای پیاده روی ودیدن فضای اداره پست،هرروز به آنجا میروم....امروز پست تاخیر داشت،وهمه انتظار می کشیدند...مردمان اینجا برای هر چیز وهمه چیز با سختی ها روبرو هستند،ومن مثل همیشه وقتی آنها را می بینم،با خودم می گویم،چه چیزی باعث می شود،تا آنهادر این مکان به زندگی ادامه دهند،وآن را برای خود شیرین کنند؟....وباز وباز یاد "دکتر ویکتور فرانکل"می افتم،که می گفت:"...." آنچه مهم است،اين نيست که معناي زندگي به خودي خودچيست،بلکه اين است که زندگي براي يک شخص دريک زمان خاص چگونه معناپيدامي کند.انسان نبايدبراي زندگي به دنبال يک معناي مطلق وخيالي بگردد،زيراهرفردموقعيت هاي خاص خودراداردوباتوجه به شرايطي که درزندگيش پيش مي آيد به زندگي خودمعنا مي بخشد...."(از کتاب در "جستجوی معنای زندگی")...آنها نیز در این محیط به زعم خود،زندگی را معنا بخشیده اند،ومی دانندچگونه با آن کنار بیایند....ساعت ۴ بعد از ظهر یکی از آنان دادمی زند:"....پست آمد،پستچی دارد،پست ها را داخل صندوق می گذارد..."همه هورا سر می دهند....از اداره پست خارج می شوم،و...از خوشحالی آنان خوشحال ....به خانه برمی گردم....وبه روز بعد فکر می کنم،که اداره پست چگونه فضای خواهد بود
اداره پست
رفتن به اداره پست،شاید یکی از مشغولیات مردم اینجا باشد...ساعت ۳ بعداز ظهر همه در اداره پست ازدحام کرده اند،تا صندوق پستی خود را با ز کنند...اداره پست مکانی است،که همه درآنجا صندوق دارند...حدس می زنم،بین ۵۰۰ الی ۷۰۰ نفر این منطقه جمعیت داشته باشد...من نیز برای پیاده روی بعدازظهر به اداره پست می روم....منتظر نامه ای نیس...تم،اما برای پیاده روی ودیدن فضای اداره پست،هرروز به آنجا میروم....امروز پست تاخیر داشت،وهمه انتظار می کشیدند...مردمان اینجا برای هر چیز وهمه چیز با سختی ها روبرو هستند،ومن مثل همیشه وقتی آنها را می بینم،با خودم می گویم،چه چیزی باعث می شود،تا آنهادر این مکان به زندگی ادامه دهند،وآن را برای خود شیرین کنند؟....وباز وباز یاد "دکتر ویکتور فرانکل"می افتم،که می گفت:"...." آنچه مهم است،اين نيست که معناي زندگي به خودي خودچيست،بلکه اين است که زندگي براي يک شخص دريک زمان خاص چگونه معناپيدامي کند.انسان نبايدبراي زندگي به دنبال يک معناي مطلق وخيالي بگردد،زيراهرفردموقعيت هاي خاص خودراداردوباتوجه به شرايطي که درزندگيش پيش مي آيد به زندگي خودمعنا مي بخشد...."(از کتاب در "جستجوی معنای زندگی")...آنها نیز در این محیط به زعم خود،زندگی را معنا بخشیده اند،ومی دانندچگونه با آن کنار بیایند....ساعت ۴ بعد از ظهر یکی از آنان دادمی زند:"....پست آمد،پستچی دارد،پست ها را داخل صندوق می گذارد..."همه هورا سر می دهند....از اداره پست خارج می شوم،و...از خوشحالی آنان خوشحال ....به خانه برمی گردم....وبه روز بعد فکر می کنم،که اداره پست چگونه فضای خواهد بود
No comments:
Post a Comment